نسیم زندگی ما

پرنسس من.......

پرنسس من دختر نازم  امروز که 67 روزه شدی من شاکر خدا هستم که  شما فرشته کوچولو  رو به ما هدیه داد و زندگیمونو زیباتر و شیرین تر کرد   مادر  ..... یعنی نه ماه انتظار و روز شماری تا لحظه دیدار یعنی بهترین لحظه زندگی زمان شنیدن اولین گریه دلبند یعنی احساس شیرین و دوست داشتنی شیر دادن .....   وقتی میخندی و خوشحالی ... وقتی  گریه میکنی و فقط بغل من آروم میشی...... وقتی شیر میخوری و منو نگاه میکنی  با چشمات میخندی.... وقتی که با چشم دنبالم میکنی از جلو چشمت که میرم بغض میکنی ..... وقتی صبح از خواب بیدار میشم شما رو کنار خودم میبینم که مثل فرشته ها خوابیدی ..... احساس میکنم لذتی ...
14 دی 1392

اندر احوالات سه ماهگی...

  بالاخره شما سه ماهه شدی   ماشاله خیلی ماه شدی و کلی کارای بامزه انجام میدی هرچیزی که میبینی دوست داری ببری سمت دهنت مدام لبه پتوتو میکشی سمت دهنت الهییییییی قربونت برم یا با دستات ملچ ملوچ میکنی دیگه میتونی جغجغه و عروسکای  تاتی رو با دستای کوچولوت بگیری و کمی سر گرم بشی منم همش باید ضد عفونیشون کنم که آلوده نباشه . این ماه برای اولین با صدای بلند برای آقا جون   قهقهه زدی کلللللی ما رو ذوق زده کردی مامان صدای خنده قشنگتو ضبط کرد جیگرم تا بعدا خودتم بشنوی و لذت ببری   شما همچنان عاشق گهوارتیو توش آروم آروم لالا میکنی   مامانی از این ماه با شما کتاب تقویت هوش و استع...
13 دی 1392

دو ماه و نیمه شدن نسیم

  سلام دختر نازم شما امروز دو ماه و نیمه شدی گلم ماشاله خیلی خانوم و ماه شدی هر روز یه کار جدید میکنیو منو بابا جونو سورپرایز میکنی                      اول از همه اینکه خوابت دو هفته ای میشه منظم شده (بگو ماشاله)     هفتاد روزگی سق زدی برامون یکی دوروز بعدشم فوت صدا دار میکردی       خیلی به این کار علاقه داری جیگرم وقتی من برات فوت صدا دار میکنم کلی میخندی دیگه ماشاله رو تشکت خوب نمیخوابیو میچرخی معمولا شبی چند بار میذارمت رو تشکت ماشاله اصلا روزا که بیداری نمیذاری پت...
12 دی 1392

اولین روز تولد نسیم دختر عزیزم

  دختر نازم اینجا شما چند ساعته به دنیا اومدی   همون لحظه اول که دیدمت اینقدر به چشمم خوشگل اومدی که مهرت هزار برار تو دلم نشست   وقتی بوسیدمت یه گرمی و نرمی خاصی رو لبای نرمت بود که تا آخر عمرم هیچ وقت فراموشش نمیکنم   و احساس میکنم دیگه هیچ لحظه ای رو به این زیبایی تجربه نخواهم کرد     ...
15 آذر 1392

دخترم....

دخترم من بهترین لحظاتو با تو  تجربه میکنم و از لحظه لحظه از بودن با  تو لذت میبرم شما دنیای منو قشنگتر کردی نمیدونم چطور باید از احساسم برات بنویسم دوست دارم ساعتها نگاهت کنم و اگه یه لحظه رو از دست بدم احساس میکنم فرصت بزرگی رو از دست دادم همیشه شاکر خدای مهربون هستم که یه فرشته به ما هدیه داد       ...
15 آذر 1392

اووووووووووووووووف

امروز (٩٢/٠٧/١٠)منو بابا جون  شما رو بردیم درمانگاه برای واکسن دو ماهگی    آخههههههههه اولش یکم جیغ کشیدی الهی قربونت برم اشکت در اومده بود      خدا رو شکر شما هم دختر خوبی بودی یه کوچولو تا آخر شب تب کردی موقع خواب هر یه ساعت یه بار بیدار میشدم تبتو کنترل میکردم       ...
14 آذر 1392